سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

ناگفته های رهبر انقلاب از دکتر علی شریعتی

به دنبال انتشار نامه شهید دکتر چمران در رسای دوست دیرینش علی شریعتی برخی از دوستان نسبت به این اقدام نافذ انتقاد کرده و خواستار ارائه دلیل از سوی نافذ برای پرداختن به این مهم شده‏ بودند. در جواب به این عده از دوستان عزیز مصاحبه‏ای از رهبر معظم انقلاب در خصوص این مرحوم ( دکتر علی شریعتی ) را نافذ منتشر می کند.

در این گفتگو، رئیس جمهور وقت، به تشریح نقش دکتر‌شریعتی در بیداری نسل جوان، حرکت مبارزاتی و ایدئولوژیکی او، و بخصوص نوع ارتباط آن معلم شهید با روحانیت و روحانیون می‌پردازد.

با تشکر از محبتی که فرمودید و لطف کردید به ما وقت دادید، خواهش می‌کنم مقداری در رابطه با نقش شریعتی در جهت بیداری نسل جوان و توجه نسل جوان به مذهب و اسلام راستین برای ما توضیح بفرمایید.

-‌ بسم‌الله الرحمن الرحیم. در این مقوله سخن بسیار است؛ زیرا که نقشی که مرحوم شریعتی در ترقی دادن نسل جوان، اوّل به انگیزه‌های مذهبی و اسلامی و بعد از آن به تفکرات اسلام راستین داشته، بسیار نقش اصیل و عمیق و همه‌جانبه بوده است.
آن روزی که دکتر شریعتی وارد میدان بحث تعلیم و آموزش مذهبی شد، بحث مذهبی حتی در آن شکل مترقی محدود بود؛ یعنی مستمعین و مشتریان محدودی داشت. جلسات مذهبی تشکیل می‌شد برای علاقه‌مندان به تفکرات اسلام راستین که عمدتاً در رابطه با اسلام و مبارزات اسلامی بود و در همه جای ایران وجود داشت، منتها بسیار محدود و مخصوص به یک عده‌ معینی.
مرحوم شریعتی مهم‌ترین کارش این بود که تفکّر و اندیشه‌ اسلامی را در سطح جوان‌ها به صورت بسیار وسیعی مطرح کرد. خصوصیاتی در شریعتی بود که برای جوان‌ها جالب بود و حقیقتاً آنها هم یک ارزش‌هایی بود برای دکتر.

شریعتی در لباس احرام

آشنایی با فرهنگ جدید، تیترگزینی‌های بسیار جالب که می‌توانست آن مجموعه تفکرات اسلامی که در ذهنش است، اینها را با یک تیترهای کاملاً روشن و مشخص جهت بدهد و عنوان بکند، زبان رسا و گویا، انگیزه‌های اسلامی که در خودش وجود داشت؛ اطلاعات وسیع خودش از فرهنگ روز و اعتقاد عمیق اسلامیش، از همه‌ اینها یک مجموعه‌ای به وجود آمده بود که این مجموعه در آن دوران و محیط، بسیار جالب و جاذب بود. لذا جوان‌ها سریع جذب دکتر شریعی می‌شدند، حقیقت هم این است که شریعتی خیلی چیزهای تر و تازه را از اسلام می‌فهمید. نه به این معنی که هیچ کس قبل از او نفهمیده بود؛ بلکه به این معنا که هیچ کس پیش از او به آن خوبی و آمیخته با فرهنگ روز آن را بیان نکرده بود. لذا وقتی شریعتی مطرح شد، در جامعه همه جا نفوذ کرد.‌
در بسیاری از موارد، آن تفکر مذهبی که پخش می‌شد، تفکر عمیقی نبود؛ یعنی یک ایمان قوی در مستمع به وجود نمی‌آورد، امّا در بعضی از موارد یک تفکر عمیق به وجود می‌آورد و در بسیاری از موارد هم حداقل این بود که زمینه‌ای برای تعقیب تفکرات اسلامی و علاقه به فهم اسلامی در افراد زنده می‌شد و بعد از آن کار بر روی مسائل اسلامی شروع می‌شد.‌

بنابراین نقش شریعتی در گسترش فکر اسلامی و همچنین گسترش تلاش جهت فهمیدن اسلام برای جوانان یک نقش استثنایی است که در زمان خود او این نقش بروز کرد و وقتی که شریعتی مورد تعرض دستگاه هم قرار گرفت، این یک بعد تازه‌ای پیدا کرد و علاقه‌مندی‌های تندتری به وجود آورد و آن چیزی بود که قبلاً هم حدس زده می‌شد؛ یعنی قبل از آنکه شریعتی را بگیرند، به نظر می‌رسد و گفته می‌شد که اگر دستگاه تعرض بکند به دکتر شریعتی، یقیناً جوانان بیشتر قدر کتاب‌های او را می‌دانند و همین‌طور هم شد؛ یعنی به مجردی که حسینیه‌ ارشاد بسته و کتاب‌های شریعتی قاچاق شد، علاقه‌مندی‌ها بیشتر شد. اگر چه آن اجتماعات به خاطر نبودن شریعتی دیگر تشکیل نشد؛ امّا آثار آن اجتماعات قبلی، کتاب‌های شریعتی بود که به شکل خیلی جالبی در بین جوانان رواج یافت. به نظر من نقطه‌ شروع یک تحرک همگانی در بین جوانان از روزی است که شریعتی پا در میدان کار تبلیغات اسلامی گذاشت.‌

با توجه به دوستی و ارتباط عمیق و نزدیک بین شما و مرحوم شریعتی، شما در مجموع چه احساسی نسبت به خط حرکت مبارزاتی و ایدئولوژیکی و عقیدتی شریعتی دارید و جمعاً آن را چگونه برآورد می‌کنید؟

- از مطالبی که گفتم فکر می‌کنم بتوان گفت که‌احساسات من نسبت به مرحوم شریعتی چه می‌باشد. من همیشه شریعتی را یک عنصر پیکاری‌ناپذیر در خط گسترش فکر اسلامی می‌دیدم و احساس می‌کردم.
از سال 1336 که من شریعتی را از نزدیک شناختم و باهم دوست شدیم (قبل از اینکه به فرانسه برود)، در جلسات کوچکی در حاشیه‌ کار پدرش آقای محمدتقی شریعتی که در کانون نشر فرهنگ اسلامی داشت، او را فردی می‌دیدم که یک انگیزه‌ تمام نشدنی در او وجود دارد، برای آن چیزی که او از اسلام درک می‌کند.
البته تلاش‌های او را در خارج از کشور من نمی‌دانم، در حدود 5 الی 6 سال در خارج از کشور بود؛ یعنی همان سال 1336 بود که به خارج از کشور رفت و اواخر سال 1342 بود که به ایران برگشت. بعد از آنکه ایشان به ایران مراجعت کردند، چهار الی پنج سالی به طور محدود فقط در دفتر کارش در مشهد بود و بعد در سطح ایران این تلاشش به خوبی مشهود شد.
او یک انسان تلاشگر و در راه عقیده و فکر اسلامی خستگی‌ناپذیر و ارعاب‌ناپذیر بود. وجودی بود که در یک مقطع زمانی واقعاً به او نیاز بود و او خلایی را پر کرد. البته این به آن معنی نیست که کار شریعتی بی‌عیب و بی‌نقص بود. یقیناً کار او اگر فارغ از بقیه‌ تلاش‌هایی که در جامعه انجام می‌داد، مورد ملاحظه‌ قرار بگیرد، کار کاملی نخواهد بود؛ امّا در کنار تلاش‌هایی که آن روز انجام می‌گرفت، حقیقتاً یک جریان بزرگ برای گسترش فکر اسلامی بود.‌

در آثار شریعتی به نوعی صدای پای یک انقلاب فراگیر اسلامی را احساس می‌کنیم. خود شریعتی چه احساسی داشت نسبت به آن انقلاب موعود و آن انقلابی که وعده داده شده به مستضعفین و مسلمانان، و آن را تا چه اندازه نزدیک می‌دید؟

-‌ حقیقتاً هم همین‌طور است. در جوهر کار شریعتی یک تحرک انقلابی محسوسی بود. مطمئناً دکتر شریعتی پیروزی انقلاب اسلامی را به این نزدیکی و به این شکل نمی‌دید؛ امّا او خصوصیتش این بود که کار فکریش مطلقاً یک کار ذهنی، مجرد از تحقق اسلام در صحنه‌ واقعیت نباشد. همیشه شریعتی را من شخصاً در کارهایش دنباله‌ کار فکری متفکرینی می‌دیدم که آن روز کتاب‌هایشان در دست همه‌ افرادی که در این خط کار می‌کردند، بود، از قبیل سید قطب. می‌دانید سید قطب و محمد قطب و رهبران اخوان المسلمین، کسانی بودند که اسلام را به عنوان یک اعتقاد و باور ذهنی بررسی نمی‌کردند؛ بلکه کار آنها تلاشی بود برای تحقق اسلام، پیاده شدن واقعیت یافتن اسلام. کار شریعتی دقیقاً این چنین کاری بود در جامعه. لذا در بحث‌های شریعتی دقت اگر بکنید، او همه‌ مطالب ذهنی را در خدمت یک تحرک و جنبش اسلامی بزرگ قرار داده بود، و آن چیزی که شاید به کار شریعتی یک قبول و یک جاافتادگی در بین معاصرین خودش و علاقه‌مندان به خودش می‌داد، همین بود. ذهنی بحث نمی‌کرد، برای تحقق اسلام تلاش می‌کرد.
تصور من در پاسخ بخش آخر سؤال شما، این است که شریعتی آینده‌ انقلاب اسلامی را به این صورت شاید می‌دید که با گسترش فکر اسلام واقعی به تدریج پایه‌های فکری استعمار و فرهنگ غربی در جامعه سست خواهد شد و یک خیزش اسلامی زمینه‌سازی خواهد شد که بعد از آن نوبت به مبارزاتی می‌رسد که آن مبارزات، به روی کار آمدن یک حکومت اسلامی منتهی خواهد شد، او یک چنین وضعیتی را احساس می‌کرد، امّا اینکه گروه‌های عظیم مردم بتوانند این جور در صحنه ناگهان ظاهر بشوند و تعیین کننده باشد حرکت آنها، حضور آنها، فکر می‌کنم این موضوع در اندیشه‌ شریعتی منعکس نبود.

در برابر موضع‌گیری تندی که دکتر شریعتی در میان پدیده‌ غربزدگی به عنوان یک بیماری فرهنگی و سیاسی داشت، در عین حال احساس می‌شود که او در آثارش ارادت خاصی به مشرق و ارزش‌های شرقی مخصوصاً به روحانیت اصیل و متعهد و مبارز داشته (این را در بسیاری از آثارش می‌توان دید) ولی در عین حال موضع‌گیری‌هایی هم در مقابل بخشی از روحانیت داشت که آن بخش روحانیت در آن شرایط شدیداً در مقابل شریعتی موضع گرفته بودند و اساساً او را می‌کوبیدند و کوبیدن شریعتی اصلاً فلسفه‌ وجودی آنها شده بود.
نظر شما در رابطه با دیدگاه شریعتی نسبت به کل روحانیت به عنوان یک مجموعه چه بود و چه بخشی از روحانیت را تأیید و یا چه بخشی را انکار می‌کرد؟

-‌ رابطه‌ ذهنی شریعتی با روحانیت یکی از ظریف‌ترین و کشف‌نشده‌ترین ابعاد شخصیت او می‌باشد.‌
به نظر من در این مورد غالباً دچار اشتباه شده‌اند. شما می‌دانید که بیشترین حد و شاید تندترین تعابیر را در مقابل روحانیت، شریعتی به کار برده. کمتر کسی در این سال‌های اخیر که در مقابله با روحانیت - با آن تعبیر عام - حرف زده باشد، با این حال شریعتی در مقابل با روحانیت، با روحانیت به آن معنایی که من و شما می‌فهمیم، مطلقاً روبرو نبود، با یک جریان روبرو بود.
اولاً نسبت به روحانیت مبارز و مترقی شدیداً ارادت می‌ورزید و این را بارها و بارها گفته بود، چه در سخنرانی‌هایش و چه در بحث‌های خصوصی و از کسانی که ما را به این سمت و صفت می‌شناخت و تجلیل می‌کرد. یا وضع زندگی شریعتی طوری بود که با روحانیت ارتباط نداشت، بنابراین ایشان افراد مترقی و متعهد از روحانیت را می‌شناخت و یا در اوایل خیلی کم می‌شناخت، در اواخر خواهم گفت یک جریان بسیار عظیمی را در روحانیت کشف کرد که سبب شد که به شدّت با مواضع قلبی‌اش موضع‌گیری متفاوتی پیدا کند.
آن جریانی که شریعتی با آن مبارزه می‌کرد و او با شریعتی مبارزه می‌کرد، یک جریانی بود که از همه‌ مسائل جاری اسلام و مسلمین در آن روزگار غفلت کرده بود و به یک سری مسائل درجه دوم متشبث می‌شد.
یک عده از روحانیون آن طور بودند که با دستگاه و رژیم سابق به عنوان یک عنصر ضداسلام هیچ کاری نداشتند و با سیاست‌های استعماری خارجی هم هیچ مبارزه نمی‌کردند و با تفکرات روشن و مترقی اسلام، اگر پیش می‌آمد، هیچ گونه رابطه‌ دوستانه‌ای برقرار نمی‌کردند؛ بلکه احیاناً هر چیزی را که خودشان نفهمیده بودند و درک نکرده بودند، به شدت می‌کوبیدند و منتظر بودند که یک کلمه‌ اشتباهی از ذهن یک شخصی خارج بشود و او را به شدت بمباران بکنند.
 طبیعی بود که کسی مثل دکتر شریعتی زود با اینها درگیری پیدا می‌کند؛ زیرا در کسی مثل دکتر شریعتی از آن نوع اشتباهات زیاد وجود داشت و شریعتی هم آدمی نبود که وقتی کسی به او حمله می‌کند، آرام بگیرد و آرام بنشیند. البته این عیب دکتر شریعتی بود و خود او هم شاید قبول داشت و آقای شریعتی پدر ایشان بارها تکیه می‌کرد که ایشان در برخورد متقابل، تندی و خشونت دارد و مایل بود که ایشان آرام باشد؛ امّا به هر حال این تندی بود که ایشان داشت.
 لذا این بود که اصطکاک بین اینها وجود داشت. با این جریان از روحانیت که در مقابل شریعتی قرار می‌گرفتند، اصطکاک داشت. امّا به روحانیت به عنوان یک واحدی که برای کشف ارزشهای اسلامی و تفکرات اسلامی بدون مزد و توقعی تلاش می‌کند و زحمت می‌کشد و در راه گسترش این ارزش‌ها، هر گونه خطری را به جا ن می‌پذیرند و آن وقتی که می‌فهمد که دستگاه حاکم در آن روز در مقابل این ارزش‌ها قرار گرفته با آن دستگاه هم به شدت مبارزه می‌کند، برای این جریان از روحانیت، شریعتی احترام فوق‌العاده‌ای قائل بود و آن روزی که فهمید که جریان غالب روحانیت، در این جریان است، در کتاب‌هایش کاملاً محسوس است که نسبت به روحانیت چقدر ارادت‌آمیز برخورد می‌کند.
مثلاً یک جا نسبت به طلبه‌ها که بیش از 80 درصد از روحانیون را طلاب تشکیل می‌دهند، در یکی از کتاب‌هایش فکر می‌کنم <قاسطین - ناکثین و مارقین> باشد، یک تعبیرات خیلی علاقه‌مندانه‌ای و حاکی از اراداتی دارد که اینها را از بهترین قشرهایی که در جامعه دارند زندگی می‌کنند، برمی‌شمارد.‌
یک وقتی به مشهد رفته بودم و مرحوم دکتر شریعتی اظهار می‌کرد که با بعضی از روحانیون مشهد ملاقات بکند. دوستان‌ایشان را تشویق کرده بودند که با علماء آشنا بشود؛ چون احساس کرده بودند که یک مقداری سردی ایشان نسبت به علماء به علت عدم‌آشنایی ایشان با آنان می‌باشد. ترتیب ملاقات ایشان داده شد، با یکی از علمای معمر و معروف مشهد به نام حاج شیخ غلامحسین تبریزی که از ملاهای عالم و زاهد و معروف مشهد بود. آن جلسه اتفاقاً من هم بودم. در آن جلسه بحث‌های زیادی بین ایشان و آقا شیخ غلامحسین(که ایشان هم فوت کردند) درگرفت، بحث‌های دوستانه و همراه با تفاهم. جلسه که تمام شد آمدیم بیرون، ایشان رو کرد به من و گفت: <چه شخصیت‌هایی در روحانیت هستند!>، من به ایشان جواب دادم از این شخصیت‌ها در روحانیت خیلی زیاد هستند، شما با آنان آشنا نیستید، و ایشان مصمم شد که با اینها ارتباط بگیرد و آشنا بشود. از جمله با کسانی که خیلی کوشش می‌کرد تا آشنا بشود، آقای حاج شیخ ابوالحسن شیرازی (امام جمعه‌ مشهد) بود. مرحوم شریعتی خیلی علاقه‌مند بود که با ایشان ملاقات بکند و فکر می‌کنم ملاقات هم کرد. در قم بارها اظهار می‌کرد که مایل است با مدرسین قم که آن روز در میدان بودند و اعلامیه‌هایی منتشر می‌کردند و روشن بود که در صحنه‌ مبارزه هستند، ارتباط برقرار بکند.‌
آنچه که از بیانات دکتر شریعتی به چشم می‌خورد در زمینه‌ مقابله با روحانیت، اولاً مربوط می‌شود به یک بخشی از روحانیون و آن کسانی که مطلقاً در خط مسائل مبارزه و احیای میراث فکری اسلام و زنده کردن ارزش‌های اسلامی نبودند. ثانیاً مربوط می‌شود به آن زمانی که مرحوم دکترشریعتی با جریان قوی روحانیت متعهد و مبارز آشنا نبود. بعد از آنکه آشنا شد، این حالت سردی یا اصطکاک به کلی از بین رفت و یا بسیار ضعیف شد.
البته نسبت به بعضی از شخصیت‌های روحانی ایشان خیلی اظهار علاقه داشتند و نسبت به امام ایشان به صورت عاشقانه اظهار علاقه می‌کردند.‌*


نوشته شده در  چهارشنبه 86/3/30ساعت  5:30 عصر  توسط نافذ   شما هم نظر دهید()